اشعار شهادت حضرت رقیه (س)
احسان محسنی فر
به خواب دیدهام امشب قرار میآید
خزان عمر مرا هم بهار میآید
شنیدهام به تلافیِ بوسهی گودال
برای دلخوشیام بیقرار میآید
بیا بساط پذیراییام همه جور است
همیشه شَه به سراغ ندار میآید
اگرچه یکیک انگشتها ز کار افتاد
برای شانهزدن که به کار میآید
چنان ز ترس زمین خوردهام که در گوشم
هنوز نعرهی آن نیزهدار میآید
ز تازیانه لباسم چه راهراه شده
چقدر بر تن من لاله زار میآید
چه حرفها که در اینجا به دخترت نزدند
صدای بیکسی از این دیار میآید
سرت به نیزه که چرخید؛ قلب من هم ریخت
دوباره دور تو چندین سوار میآید
لبم ز «چوب ستمپیشه» سختتر نبُوَد
بیا که با تو لب من کنار میآید
*****************************
غلامرضا سازگار
امشب که با تو انس به ویران گرفته ام
ویرانه را به جای گلستان گرفته ام
امشب شب مبارک قدر است و من تو را
بر روی دست خویش چو قرآن گرفته ام
پاداش تشنه کامی و اجر گرسنگی
گل بوسه ایست کز لب عطشان گرفته ام
از بس که پابرهنه به صحرا دویده ام
یک باغ گل زخار مغیلان گرفته ام
از میزبانی ام خجلم سفره ام تهی ست
نان نیست جان زمقدم مهمان گرفته ام
زهرا به چادرش زعلی می گرفت رو
من از تو رو به موی پریشان گرفته ام
من بلبل حسینم و افتادم از نوا
چون جغد، آشیانه به ویران گرفته ام
بر داغدیده شاخۀ گل هدیه می برند
من جای گل، سرِ تو به دامان گرفته ام
(میثم) مدار خوف زموج بلا که من
دست تو را به دامن طوفان گرفته ام
*****************************
حبیب نیازی
همه را گریه ام آخر به تقلا انداخت
شام را در غم دلشوره ی فردا انداخت
خیلی از مجلس امروز اذیت شده ام
خاک را باید از این کاخ و ستون ها انداخت!!
ابتا گفتم و یک شهر بهم ریخت و بعد
عمه را یاد در و ناله ی زهرا انداخت!!!
آه این سینه ی پا خورده ی من میگیرد
فکر کردند مرا میشود از پا انداخت!!!
جگری مانده برایم که به دردی بخورد
باید انگار تو را یاد مداوا انداخت
تا که آورد سرت را سر من تیر کشید
یادم افتاد که با چوب سرت را انداخت
اینکه آورد تو را بین طبق فکر کنم...
با عجله ، دو سه دندان تو را جا انداخت!!!
با سرش از روی ناقه به زمین خورد گلت...
ضجر هم آمد و بر ساقه ی او ، تا انداخت!!
بیشتر دلخور از اینم که چرا با گیسو
بدنم را جلوی نیزه ی سقا انداخت!!!!
راستی از سر بازار خبر داری که...
هر کسی خواست به ما چشم تماشا انداخت
حلقه ی جمعیت چشم چرانهای یهود
عمه را در وسط معرکه تنها انداخت
امشب از شام مرا پر ندهی میمیرم
کار خیر است نباید که به فردا انداخت!!!!
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حضرت رقیه(س) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت حضرت رقیه (س)